آدم گاهى دلش از هیچی میگیره و نگاهش اشکی میشه

نَـ  اینکه افسرده باشه

نَـ 

فقط احساس میکنه هرچى هم باکیفیت و اروم زندگی کنه ، چون جای بدی زندگی میکنه همش بِـ عقب برمیگرده و امید بِـ آینده ای روشن صفره

از دست خودم عصبی ام

چرا دو تا فرشته رو بدنیا اوردم اونم تو این کشور؟ وقتی فک میکنم رنج ها و محرومیت هایى رو کِـ من کشیدم ، قراره اونا هم بچشن.لعنت بِـ . این بغض چیه هر دفعه با یاداوری غم کشورم میشینه تو گلوم و ورم میکنه؟

چرا نمیپذیرم کِـ ته زندگی ما، همین کشور و همین قانونه!

چرا دلم اروم نمیشه و سرم به زندگی اروم و دوستداشتنى خودم گرم نمیشه ؟

چرا راضى نمیشم برای همیشه برم و فراموش کنم این کشور مظلوم رو؟ 

هییییییى روزگار.


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

Michele youmovise سحرگاه امید همه چیز ، همه جا ، همه وقت زارامگ اشعار محمدحسین میرکی خبرگزاري شيميايي تاریخ ایران و جهان